لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

برگرد

ولی نمی توانم تحمل کنم ...
اما تصمیم دارم با آن چه تحمل دیدنش را ندارم مواجه شوم .
من منتظر بازگشت تو هستم و این دست خودم نیست .
من منتظر غیر منتظره ام . من به آن چه (( امید بستنی )) نیست ، امیدوارم .
مگر به جز این به چه چیز دیگر می توانم امید ببندم ؟!
 (بوبن)

آمیختگی

به تو ، که نمی دانم که هستی ! 

 

فکر می کردم دلتنگی های من با تو تموم می شه اما هر بار که گفتم بیشتر تو را آزردم  

فکر می کردم اونچه برای من مهمه برای تو هم شاید باشه اما نبود  

فکر می کردم با من آرومی و خورشیدت تابان می شود اما نشد 

مرا بیش آزردی که دیوانه ام خواندی من فقط دستت داشتم کمی بیشتر از تو  

 دیگر نگاهم نکردی دیگر حتی حرف هم نزدی ، دروغ نگم چرا زدی اما سرد و بی روح 

یاد اون روزهای خوب که شوق شنیدن صدای هم  رو داشتیم به خیر همه چیز زود دیر شد راست گفتی همه چیز زود دیر شد .... همه چیز بی رنگ شد حتی فکر سفر هم  دیگه ندارم سفری که واسه رسیدنش لحظه شماری می کردم ....... همه چیز دیر شد

 

چی کار کنم ؟

به او گفتم دوستت دارم  

                  مرا دیوانه ای خواند  

به او گفتم بی تو هیچم بی تو هیچم 

                               مرا بیمار پریشانی خواند 

هرچه گفتم او معنای دیگری کرد 

                 بر تکه های سرخ قلبم باز هم تیشه ای زد 

هرچه عشق بود را فرو ریخت ، بر شکسته های قلبم، من نفرت آویختم 

دوستان نه اینکه من دوستش ندارم ، نه ! خواستم دوباره مرا دیوانه ی پریشان حال نخواند !!

خوابهای طلایی

چند سالی هست که یه خواب با حال و آروم و عمیق نداشتم خوابی که نخوام فکر کنم وااااااااااای بعش هزارتا برنامه دارم که باید انجام بدم 

البته می دونم که بعش حوصله ام سر می ره ولی خب آرزو دیگه 

مثل اینکه دوستدارم الان که تعطیل می شم از سر کار تا خونه بلاخره یه جاییش یه ۷ - ۸ تا تراول ۵۰۰ پیدا کنم حالشو ببرم اصلنم حوصله گشتن دنبال صاحبش رو ندارم می خواست گم نکنه 

از حال بد به حال خوب

خیلی گرفته بودم و ناراحت یه تلفن از یه دوست خوب و قدیمی ، همه چیز و عوض کرد  

چقدر خوبه آدم گاهی سورپرایزای اینطوری داشته باشه...