لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

نوباوه ی ذهنم

در دلم چیزیست مثل یک بیشه نور 

 

بی تمنای نگاهی از خاطرم رفته ای 

آنچنان که من از رحم مادر جدا شده ام  ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
بابک یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ

من باختم ام زندگیم را
در مسابقه از پیش برده ی تو

خاموشی چشمهایم از آن بود که هرگز کسی و هیچ کسی مرا به خواب معطر یاس دعوت نکرد... هیشمه من ماندم و آنها در پی شدند...
همیشه من لبخند زدم و آنها پیچ را دور ...!!

امین یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

اینجا چه خبره ؟!!!
همه که نا امیدن و ...
میگه تا شقایق هست زندگی باید کرد
اینو هرکس یجور معنی میکنه ولی نظر من اینه که حتی به اندازه عمر یه شقایق هم باید زندگی کرد با اینکه خیلی سخته توی این شرایط زندگی کنیم ولی چاره ای جز این نداریم
دریا طوفانی ست و ما باید اون ناخدایی باشیم که بتونیم توی این امواج کشتی موج زدمونو با هر سختی که شده به ساحل برسونیم نه یه بازنده که منتظر آخرین موجه تا واسه همیشه تموم بشه

گاهی هم باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا زد

آرش سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://manihastam.blogsky.com

چیه

یعنی

چی شده
چه خبره همه حس شاعریشون گل کرده

ولی واقعن بدانید که بی ما دیروز گذشته و فردا هم بی ما خواهد گذشت

اما امروز روز من است حتی اگر هزاران بار اشتباه کنم

خودم را به خودخواهی همه ی شما خواهم بخشید

تا چون شماها نباشم شاید هم باشم

بله امروز از آن ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد