من تَخْت می شوم ،
دو بُعدی !
درست مثل تلویزیون های تسل جدید فلان کارخانه فِلَت می شوم
همه چیز در من پیداست
و من بٌعد ندارم تَخْتِ تَخْتم !!
خون در رگهایم مثل بستنی آلاسکای تمشکی کش می آید
و شهد زندگیم را آهسته می برد به قعر نا کجاآبادی
و من دو بُعد بیشتر ندارم خسته و وارفته و بی امید
ظهرِ تابستانِ گیج کننده تمام لنفِ مرا بخار کرده است
اصلن نمی دانم بخار شده ام یا منجمد
فقط می دان دو بُعد دارم تَختِ تخت !!!