لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

افق روشن

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت.

 

 

روزی که کمترین سرود
                          بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست.
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
    افسانه‌یی‌ست
و قلب
برای زندگی بس است.

 

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی.

 

روزی که آهنگِ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جُست‌وجوی قافیه نبرم.

 

روزی که هر لب ترانه‌یی‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.

 

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

 

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

 

 

و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم.

عشقهایی این چنینی

احمد و آیدا 

 

... و آن دو در هم پیچش خوردند  

                           و عشق علت این معلول بود ...

وداع

از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید 

از عادات انسانی اش نمی پرسند 

از خویشتن اش نمی پرسند 

زمانی به ناگاه  

باید با آن رو در روی آید 

تاب آرد  

بپذیرد 

وداع را  

درد مرگ را  

فروریختن را  

تا دیگر بار    

بتواند که برخیزد... 

پایتخت عطش

کنارِ تو را ترک گفته‌ام
و زیرِ این آسمانِ نگونسار که از جنبشِ هر پرنده تهی‌ست و هلالی
کدر چونان مُرده‌ماهیِ سیم‌گونه‌فلسی بر سطحِ بی‌موج‌اش می‌گذرد
به بازجُستِ تو برخاسته‌ام
تا در پایتختِ عطش
در جلوه‌یی دیگر
                   بازت یابم.

 

ای آبِ روشن!
تو را با معیارِ عطش می‌سنجم. 

در پناهِ شما چشمه‌سارِ خنکی هست
که خاطره‌اش
عُریانم می‌کند.

مرثیه

به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
                 تا چند
تا چند
       ورق خواهد خورد؟

 

 

جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ

 

و جاودانگی
             رازش را
                      با تو در میان نهاد.

 

پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
                   گنجی از آن‌دست
که تملکِ خاک را و دیاران را
                                 از اینسان
                                            دلپذیر کرده است!