وقتی من و تو در مه قدم می زدیم
بازو در بازو
مِه از زیر کفشهایمان فرار می کرد
و تو به هوای دیدن مه های فراری
دزدانه گونه هایم را می بوسیدی
و من کودکانه نامت را به به اعتراض می خواندم
و تو دوباره در مه غلیظی که هر دویمان را فرا گرفته بود
گرم در آغوشم می کشیدی
و به لبانم فرصت اعتراض نمی دادی
* * *
فصل مِه آغاز شده و باز تو نیستی !!