محکوم شدم به حجم کوچکی از زندگی که تو در آن نیستی !
نیستی و تشویش هر عقربه ،
ثانیه ام را به سالی کش می دهد.
آفتاب ظهر پاییز، خمودی و چشمان نیمه خواب عروسکم
مستی لبان تو را به خاطرم هجوم می آورد !
برگهای زرد نگاهم روی سنگفرش داغ دلت
خش خش کنان خورد شدند، پوسیدند و شکستند
باد بیرحمانه تکه هایم را پراکند
قاصدک، بی خبـر، به دنبال تکه ای از دلم، که خالی از عشق نبود، راه افتاد پران ......
.. روی حجم کوچک قاصدک محکوم شدم به زندگی که تو در آن نیستی !! ۳۰/۵/۸۷
عطر حضورت
آن هنگام که تمام هسته های درونم مات بود
تبلور تمامی اشکهایم شد . . .
آن جاکه سکوت تمام هجاهای عشق را هجی کرد
من به روشنی غبطه خوردم !
چرا که خورشید در چشمان تو متولدشد و من هنوز بر تابلوی عبور یکطرفه خیره بودم!!!
دلم می خواست مثل نتهایی موسیقی برای هم زاده می شدیم ... اما اینطوری نیست ... ساز من سالهاست که صدایی ازش نیومده .... اشتباه کردم . . . من تنهام و تنهایی خصوصیت روحی من شده ... توی پیله خودم جایی برای ورود تازه وارد دیر آشنا نیست . . . خدایا آرومم کن !
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است. (فروغ)
داشتن یه دوست خیالی که مطمئنی دوست توست بهتر از یه دوست واقعیه که فقط فکر می کنی با تو دوسته !!!
به یاد الفی اتکینز و دوست خیالی با وفاش