در کمین چشمانم همیشه زهری آغشته به یاد وجود دارد
که در گلویم چنگ می اندازد و تمام محاسبات خاطرم را از یاد می برد
وقلب مرا از حسرتی و نفرتی سنگین انباشته می کند
چنان که گرزی حجم ناک ، خواهش دستهایم را له می کند
ودیگر آینه بازتاب قلبم را نمی گشاید.
|
ای همیشه گی بگذار در آغوشت بیارامم و هر دو ، سکوت آب و ترنم ابر را بنوشیم
پس در هر دو گوش سالمم زمزمه کن که :
سر بر شانه های تو یعنی باش تا ابد در خیالم تنها !!!
از به هنگامی صداها و گردش نی نی چشمانت
تمام حضورم خالی می شود.......
حدس می زنم دوباره رد پایی بر خاطرِ من نقش رنگ می زند !!
تو بهترین و صمیمی ترین لحظه های احساسی، حقایقی بیان می شود که انگار آواری بر سرت فرو ریخته ... با اینکه می دانستی این حقیقت و اون پیشآمد در همین چند روزی که شاید سالی باشد خواهند آمد و تو به اجبار باید لبخند بزنی و بغضی را که در گلویت پنجه می کشد به سختی فرو ببری و برای دیرآشنایی که زود خواهد رفت ، آرزوی شادکامی بکنی...
![]() |
یک امروز را به من فرصت بده تا با هم زیر باران ،
دست در بازوی تو قدم بزنیم
و از یورش حجم نگاه بر تنمان نترسیم
بیا امروز با هم عاشقانه قدم بزنیم
و یکدیگر را بوسه ای جانانه دهیم