لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

خواب تو

 خواب تو هر شب 

برایم ناز می کند 

... 

تا که می خواهم تو را  

در آغوش سرد خویش 

سخت بفشارم 

... خواب تو باز ناز می کند ، می رود چشمانم را باز می کند..

امروزم عجب روزیه ها.........

امروز صبح با چه لذتی از خواب بیدار شدم صدای بارون و هوای باحال و بوی دیوارای خیس اما همش نیم ساعت ازی همه خوشبختی صبحگاهی لذت بردم بعد شروع شد وامم به خاطر یارانه ها جلوش گرفته شد. با جند نفر دعوام شد ... با یکی قهر کردم.... از آموزشگاه تماس گرفتن گفتن دیگه کلاست این ماه تشکیل نمی شه... اعصابم حسابی خورد شد ... چند تا دستمال کاغذی اشک ریختم ... الان سیگار می خوام ولی تو ادارم و نمیشه ....

ویارانه

دلم میخواد بشینم تو ماشین و برم تو جاده  

هوای بارونی و آهنگ هفته خاکستری فرهاد رو تا آخرین ولوم گوش بدم  

 

آخ اگه بارون بزنه..........

تو بارون که رفتی

تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد
تو بارون که رفتی
دل باغچه پژمرد
تمام وجودم
توی آینه خط خورد
هنوز وقتی بارون
تو کوچه می باره
دلم غصه داره
دلم بی قراره
نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه
دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه

* * *
یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
تو ماه منی که
تو بارون رسیدی
امید منی تو
شب نا امیدی


شما یادتون نمیاد

این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله»  

 

«شما یادتون نمیاد: 

 ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، 

به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن» 

 

«شما یادتون نمیاد:  

 

 جلال مقامی

«شما یادتون نمیاد…تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!»  

 

«شما یادتون نمیاد که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره»   

 

 

«شما یادتون نمیاد،   

 

 

«شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ: مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.» 

 

 

 

 

«شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!» 

 

 

 

 

«شما یادتون نمیاد: قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم.»  

 

 

«شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ»  

 

 

 

«شما یادتان نمیاد: