لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

عشق بازی

پاهای برهنه     روی علفهای وحشی 

     صبحگاه شبنم زده      من و تو فارغ از  خیال سیال آب 

       بوسه های گاه و بیگاه       شقایق های سرخ و داغ 

پیچش مهرگیاه ما   هر دو با هم     غرش ابرهای آبستن  

                              باران باریدن گرفت ! !!!

تولدت مبارک

 

 

مونای عزیزم ... دختر خاله ی گلم ... گرچه از هم دوریم ... خیلی وقته که نه دیدمت نه با هم حرف زدیم اما به یادتم ... دوست دارم ... تولدت مبارک من اینجا تنهایی برای تو تولد گرفتم  ... 

 

این موزیک تولد

  

 

این تزیینات تولد

 

 

  

 

این دعای من برای روز و جشن تولدت

 

  

 

 

این کادوی تولد 

 

  

 

 

 

 دیدی یادم نرفته تو رو به یاد روزای خوب با هم بودن

 

  

 

اینم کیک تولدت

 

 

 

اینم شلوغ کاری و ترقص من و برو بچه ها 

 

فال قهوه

۸ سال پیش به اتفاق برو بچه های دانشگاه رفتیم پیش یه خانوم فالگیر که همه متفق القول بودن کارش حرف نداره وارد خونه که شدیم چشمامون از تعجب گرد شده بود اونقدر درب و داغون بود که حالمون بد شده بود - وضع خود خانومه دیگه بدتر حالا خونه طرف کجا بود بماند فالگیری شروع شد : 

 دختر جون آینده روشنی برات می بینم به زودی خرید بزرگی می کنی - چندتا عشق و آشنایی - پول - موفقیت - تو ایران بمون نیستی به زودی پرواز می کنی ... 

خلاصه هزارتا از این حرفای همیشگی به همه ما گفت بعدم ما خوشحال و شاد اومدیم بیرون سالها گذشت اگه بگین یکی از اونا اتفاق افتاد  انگار که از درخت گردو  آلبالو سبز بشه برعکس چنان طوفانی به زندگیمون زده شد که روی ترنادوهای ایالت محترم USA کم کرد 

 + نکته : به توانایهای خودت اعتماد کن و باور داشته باش که جز خودت کسی تو را به جایی نمی رساند

دختران ایران زمین

سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد .
آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند .
مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود .
یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند .
دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست .
و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .
مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .

آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .
در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .
آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . همه آنها بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به بجرم ایراندوستی زنده در کف همان خانه دفن شدند .

مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .

از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت .
برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .
فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.

اندر احوالات اداره محترم

امروز سعی داشتم که روز خوبی رو شروع کنم و مثل همیشه شاد و سر حال برم تو دفترم . . .  اما چشمتون روز بد نبینه به محض باز شدن در اتاق عزیزم با منظره وحشتناک حضور کارآموز و البته مسئول انفورماتیک اداره به همراه یک عدد مادربرد از کیس جدا شده روبرو شدم ... اتاق دور سرم می چرخید آخه یکی نیست به آقای x محترم بگه بابا دختر خاله محترم در امر رایانه مغزش اندازه پیچ هرز شده کار می کنه هرچی میگی فقط کار خودشو می کنه به خرجش نمی ره که نمی ره . .. از عصبانیت درو محکم بستم و رفتم به اتاق آقای y عزیز با کلی غرولند بعدم کمی با صدای بلند حرف زدم تا آقای رئیس بزرگ یا به عبارتی بقیـة ا... (یعنی بقیه خدا رو زمین ) صدامو بشنوه که البته هم شنید بعد هم صدام کرد و لب تاپ محترمشون رو داد به من که مثلا به کارام برسم ... منم از فرصت استفاده کردم و کارآموز محترم رو فرستادم رو طاق ...... خدا رو شکر !