لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

Hammer

دوسش دارم !!!!

 

.......

میانِ کتاب‌ها گشتم
میانِ روزنامه‌های پوسیده‌ی پُرغبار،
در خاطراتِ خویش

در حافظه‌یی که دیگر مدد نمی‌کند
خود را جُستم و فردا را.

 

عجبا!
جُستجوگرم من
                   نه جُستجو شونده.
من این‌جایم و آینده
در مشت‌های من.  «شاملو»

«ــ جهان را که آفرید؟»

«ــ جهان را که آفرید؟»

 

«ــ جهان را؟
    من
    آفریدم!

    بجز آن که چون من‌اش انگشتانِ معجزه‌گر باشد
    که را توانِ آفرینشِ این هست؟

 

    جهان را
    من آفریدم.»

 

«ــ جهان را
    چگونه آفریدی؟»

 

«ــ چگونه؟
    به لطفِ کودکانه‌ی اعجاز!

 

    به جز آن که رؤیتی چو من‌اش باشد
                                                (تعادلِ ظریفِ یکی ناممکن
                                                در ذُروه‌ی امکان)
    که را طاقتِ پاسخ گفتنِ این هست؟

 

    به کرشمه دست برآورده
    جهان را
    به اُلگوی خویش
    بریدم.»

 

 

مرا اما محرابی نیست،
که پرستشِ من
                   همه
                        «برخورداربودن» است.
مرا بر محرابی کتابی نیست،
که زبانِ من
             همه
                  «امکانِ سرودن» است.
مرا بر آسمان و زمین
                          قرار
                              نیست
چرا که مرا
             مَنیّتی در کار نیست:
نه منم من.
به زبانِ تو سخن می‌گویم
و در تو می‌گذرم.

 

فرصتی تپنده‌ام در فاصله‌ی میلاد و مرگ
تا معجزه را
امکانِ عشوه
               بردوام مانَد.  «شاملو »

خدا به ما انگشت داده – مامان می گه « با چنگال بخور » 

مامان می گه « آلو بخور، هویج بخور، سبزی بخور » 

اما خدا به ما بستنی لذید داده. 

خدا به ما انگشت داده – مامان می گه « از دستمال استفاده آنی.  » 

«

اما خدا به ما قوطی حلبی داده آه بازی آنیم. 

 خدا به ما باران داده مامان می گه « بیا خیس نشی » 

اما خدا به ما سطل زغال داده بدن کثیف داده

حالا درسته که من خیلی باهوش نیستم 

اما این را می دانم بین این دو حق با مامان نیست

.
 خدا به ما انگشت داده مامان می گه « برو بشور دستاتو » 
 مامان می گه مواظب باش، « نزدیک نشو به اون سگای خوشگل و بیگانه که خدا به ما داده 
 خدا به ما انگشت داده مامان می گه « دستکش دستت کن » 
سرو صدا نکنید باباتون خوابیده » مامان می گه 
خدا توی خیابان گودال های پر آب داده – مامان می گه « شلپ شلپ نکن » 
خدا به ما صدا داده – مامان می گه « داد نزن »  

خدا چه نعمتهایی داده به ما ....

خدا به ما انگشت داده

مامان می گه

«

داد نزن » خدا به ما صدا داده مامان می گه

«

اما خدا به ما بستنی لذید داده

«.

شلپ شلپ

آلم بخور، هویج بخور، سبزی بخور » مامان می گه.از دستمال استفاده آنی » خدا به ما انگشت داده مامان می گه» خدا توی خیابان گودال های پر آب داده مامان می گه

«

نکن

«

اما خدا به ما قوطی حلبی داده آه بازی آنیم

«

سرو صدا نکنید باباتون خوابیده » مامان می گه.دستکش دستت آن » خدا به ما انگشت داده مامان می گه

«

مواظب باش، نزدیک نشو

به اون سگای خوشگل و بیگانه آه خدا به ما داده

بیا خیس نشی » خدا به ما باران داده مامان می گه» مامان می گه

«

اما خدا به ما سطل زغال داده بدن آثیف داده

برو بشور دستاتو » خدا به ما انگشت داده مامان می گه.

حالا درسته آه من خیلی باهوش نیستم

اما این را می دانم بین این دو حق با مامان نیست

.