لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

دیر یا زود ؟

چند نفر رو ( خودم هم یکی از اونام ) می شناسم که همیشه دیر به اتوبوس می رسن و یکی دیگه با اتوبس 

 رفته ... وقتی هم که به موقع می رسن مسیر طولانیه و تو چن دتا ایستگاه بعد پیاده می شن ... آما اون اتفاق  

درست تو ایستگاه بعدی می افته و اونا  دیگه تو اتوبوس نیستن !!!!

پیامد

لحظاتی در زندگی هست که دری باز می شه و شما وارد زندگی یک نفر دیگه  

می شید... یعنی از مرزی عبور کردی ! اولین مکث ، اولین لرزش لبها ... همه چیز به 

سرعت اتفاق می افته... 

چشمها در حال طغیان و انفجارند و خیس شده اند. گاهی خیسی چشمها پیامدی دارند  

که باید وانمود کنی آن خیسی را نمی بینی !! 

اشکها فرو نمی ریزند اما خشک هم نشدند ..........  

 

آلرژی

 

کسی رومی شناسید که نه مثل آدم بتونه کسی رو دوستداشته باشه و نه کسی  اونو ؟ ها می شناسید ؟ کسی که بدرد دوستداشتن و دوست داشته شدن نخوره ؟  

به این نتیجه رسیدم که من یک از اونام !!!!!!!! 

برای همین یه روز که چند سال بعد نخواهد بود ، شاید چند ماه ، چند هفته بعد ، تصمیم گرفتم فرار کنم .... از خودم !!  

 

پی نوشت : حتما به اطلاع می رسونم  

دوباره در پی نوشت : نمی دونم شاید هم نرسونم !