لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

لحظه های دوستداشتنی

عکسها و یادداشتهای مریم

اتاق ته راهرو

اتاق ته راهرو همیشه مثل عبادتگاه ماسونها پر از رمز و رازه ... اتاق رئیس بزرگ ... یه مانیتور داره که به سیستم مدار بسته اتاقا متصله ! یعنی وقتی من آپ می کنم می بینه ؟ تا حالا چیزی نشنیدم بگه ... بگذریم خلاصه می گن وقتی جلسه برگزار می شه دور یه چیزی شبیه میز ناهارخوری خودمون جمع می شن و درباره ی مسائل مهمی مثل طعم  بیسکوئیت سلامت یا شکلات آیدین همراه با چای و نسکافه بحث می کنن و در ارتباط با عوارض و فروش بیشتر فضاهای تنگ شده به نتیجه قطعی می رسند... (تقریبا باید خورشید رو فراموش کرد ...) مخالفت یعنی سر و کارت می افته با اون آقا چنگال قرمزه که یه راست پرتت می کنه کارگزینی .... 

نکته **** ساعت ۲ جلسه دارم مهمترین حرفم اینه : کاربرد فناوری اطلاعات در خرید شفتالو !! 

حرکت مهم : لبخند ملایمی با پلک زدن های متوالی  

پاچه خواری : ممنوع !!! 

 قابل توجه دوربین شماره ۱۳ متعلق به اتاق من : سلام علیکم برادر رئیس !!!!!

اداره جات

اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟ 

اینجا اداره ی محترمی است که همه ی آدماش مودبن و صبح سر وقت انگشت محترمشون رو روی تایمر فینگر تاچ می ذارن و عین آدم کوکی ها می رن سر میزاشون ... کار شروع می شه اول روزنامه های چاپ صبح و می خونن و چایی که به نظرم قوری محترم از رکن های اصلی کار توی اداره باشه ... آقای شکم گنده محترم که مدیر اون اتاق بغلیه مثل سگ آقای پتیبل روی میز خانوم x خم شده با خنده های چندش آورش می گه :صبح بخیییییییر !!! ( حالم بهم می خوره فکر کنید که سگ آقای پتیبل بخواد شما رو لیس بزنه !!) خانوم x با لوندی تمام از پشت میز با چرخش چند درجه ای کمر بلند شد و جواب سلامش و نداد ... از توی راهرو صدای مدیر امور مالی میاد که با افتخار از پایین اومدن حقوق ها در راستای کم کردن هزینه ها داد سخن سر داده ( روشی برای دزدپروری خدای نکرده البته! )................ ناگهان آلودگی صوتی در اداره از بین رفت ... همه جا خلوت شد ... صدای قدمهای رییس بزرگ میاد ... خبر دار ! 

ادامه دارد ............

فال قهوه

۸ سال پیش به اتفاق برو بچه های دانشگاه رفتیم پیش یه خانوم فالگیر که همه متفق القول بودن کارش حرف نداره وارد خونه که شدیم چشمامون از تعجب گرد شده بود اونقدر درب و داغون بود که حالمون بد شده بود - وضع خود خانومه دیگه بدتر حالا خونه طرف کجا بود بماند فالگیری شروع شد : 

 دختر جون آینده روشنی برات می بینم به زودی خرید بزرگی می کنی - چندتا عشق و آشنایی - پول - موفقیت - تو ایران بمون نیستی به زودی پرواز می کنی ... 

خلاصه هزارتا از این حرفای همیشگی به همه ما گفت بعدم ما خوشحال و شاد اومدیم بیرون سالها گذشت اگه بگین یکی از اونا اتفاق افتاد  انگار که از درخت گردو  آلبالو سبز بشه برعکس چنان طوفانی به زندگیمون زده شد که روی ترنادوهای ایالت محترم USA کم کرد 

 + نکته : به توانایهای خودت اعتماد کن و باور داشته باش که جز خودت کسی تو را به جایی نمی رساند

اندر احوالات اداره محترم

امروز سعی داشتم که روز خوبی رو شروع کنم و مثل همیشه شاد و سر حال برم تو دفترم . . .  اما چشمتون روز بد نبینه به محض باز شدن در اتاق عزیزم با منظره وحشتناک حضور کارآموز و البته مسئول انفورماتیک اداره به همراه یک عدد مادربرد از کیس جدا شده روبرو شدم ... اتاق دور سرم می چرخید آخه یکی نیست به آقای x محترم بگه بابا دختر خاله محترم در امر رایانه مغزش اندازه پیچ هرز شده کار می کنه هرچی میگی فقط کار خودشو می کنه به خرجش نمی ره که نمی ره . .. از عصبانیت درو محکم بستم و رفتم به اتاق آقای y عزیز با کلی غرولند بعدم کمی با صدای بلند حرف زدم تا آقای رئیس بزرگ یا به عبارتی بقیـة ا... (یعنی بقیه خدا رو زمین ) صدامو بشنوه که البته هم شنید بعد هم صدام کرد و لب تاپ محترمشون رو داد به من که مثلا به کارام برسم ... منم از فرصت استفاده کردم و کارآموز محترم رو فرستادم رو طاق ...... خدا رو شکر !