-
به خدایی که در این نزدیکی است ....
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 09:05
خدمت خدای بزرگ سلام ! غرض ار مراحمت این بود که : ای ولا ... ! دست مریضاد ...! انصافتو شکر. تو که خیلی مشتی بودی، آخه این رسم جوونمردیه... بابا خسته شدیم دیگه... پس کرمت کجا رفته ؟ با این همه نعمت یه گوشه چشمی هم به ما کن بابا ! ما چه گناهی کردیم که بنده تو شدیم ؟ اصلاْ مگه ما چند نفریم ؟ چند تا ماشین و چندتا کیسه پول...
-
چه اندازه درونم تنهاست ..........
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 12:46
امروز حفره ای سیاه و خالی، درونم کشف شد ! سیاه چاله ای که همه ی مرا در خود فرو می برد . . .
-
سرقتهای سریالی
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 10:21
آآآآآآآآآی داد و بیدااااااااااد .... بگیریدش .... بردن ... بردن .... بگیرینش... آآآی د...ز...د آخه پدر نیامرزیده دزدی دزدی اونم مجسمه های برنزی .... ؟ خجالت هم خوب چیزیه حالا این شهر بی در و پیکره و نماد شهر هرته شما چرا قانون مداری رو فراموش کردین ؟؟ در دیزی باز هست ولی آقا / خانوم گربه حیا هم خوب چیزیه ها .... دیشب...
-
معلم من ...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 16:24
امروز دوباره بارون گرفته ... به قول یکی وقتی بارون میاد آدما خیس می شن خاطره می شن ... امروز همش به یادتم .. به یاد روزای خوبی که حضورم به وجود تو وابسته بود ... (( وای، باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ . می پرد مرغ نگاهم تا دور،...
-
آزاده زن - فرزند ایران
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 12:04
که من پروین فروغ شهر ایرانم نه پوراندخت - نه آذر دخت - نه آتوسا - نه پانته آ بلکه آرتمیس سپهسالار ایران در نبرد پارس و یونانم مرا گر در مقام همسری بینی نه یک همخواب و همبستر که یک همراه و یک یار وفادارم نه یک برده - مکن اینگونه پندارمکه جوشد خون آزادی به شریانم بدون زن کجا میداشت تاریخ تو ؟ آرش با کمانش ؟ کاوه آهنگر...
-
زن در ایران باستان
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 11:49
در ایران باستان اهمیت بسیاری به مقام زن و مرد داده می شده است . زن را بانوی خانه – مون پثنی – می نامیدند و مرد را- مون بد- یا مدیر خانه می نامیدند . مرد در حکم پادشاه و زن در حکم ملکه به حساب می آمده است . در نسخه های دینی ایران باستان زنان شوهردار از اجرای مراسم دینی معاف بودند زیرا تشکیل خانواده و پرورش یک جامعه نیک...
-
هیپنوتیزم
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 08:53
می خواهی هیپنوتیزم بشی؟ تو چشام خیره شو، عمیق . حالا سرت گیج می ره، داری آرام آرام به خواب عمیق می ری حالا تحت قدرت منی . خب حالا تا نیم ساعت حیاط را جارو کن . کفشامو واکس بزن . لباسامو بشور . مشقامو بنویس، پشتمو بخارون برام کیک بزرگی درست کن . حالا یواش یواش چشماتو وا کن دیدی هیپنوتیزم شدن چه لذتی داره؟ (عمو شلبی )
-
استاد شجریان عزیز
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 08:28
به سکوت سرد زمان به خزان زرد زمان نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان بهار مردمی ها طی شد زمان مهربانی طی شد آه از این دم سردیها، خدایا . . .
-
باز خواب دیدن تو ...
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 14:48
به خوابم که میای ... چارگوش های درونم پر و خالی می شوند . . . فصل تازه ای درون مغزم آغاز می شود ... قلبم به خوش آهنگی ترانه های پاییزی می تپد ...رررررررینگ ...... صدای ساعت کوکی مرا از بودن تو در رویا هایم نیز محروم می کند و من باز خوابم می آید ... خوابم می آید !!!
-
حال و هوای یه جور دیگه
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 14:42
این روزا زیاد حال خوبی ندارم ... دلم می خواست همه چی یه مدل دیگه بود . . . از اونچه که به خودم قول داده بودم بازم دور شدم . . . دوباره تصمیم گرفتم چند تا کار و انجام ندم ... بازم تغییر تو برنامه هام ... نمی دونم چرا یادم می ره که نباید تنهایی مو تنها بذارم ........ پس تنهایی بازگشت دوباره ات را تبریک می گم !
-
تو در آن نیستی .........
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 09:16
محکوم شدم به حجم کوچکی از زندگی که تو در آن نیستی ! نیستی و تشویش هر عقربه ، ثانیه ام را به سالی کش می دهد. آفتاب ظهر پاییز، خمودی و چشمان نیمه خواب عروسکم مستی لبان تو را به خاطرم هجوم می آورد ! برگهای زرد نگاهم روی سنگفرش داغ دلت خش خش کنان خورد شدند، پوسیدند و شکستند باد بیرحمانه تکه هایم را پراکند قاصدک، بی خبـر،...
-
عبور یکطرفه ...
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 14:00
عطر حضورت آن هنگام که تمام هسته های درونم مات بود تبلور تمامی اشکهایم شد . . . آن جاکه سکوت تمام هجاهای عشق را هجی کرد من به روشنی غبطه خوردم ! چرا که خورشید در چشمان تو متولدشد و من هنوز بر تابلوی عبور یکطرفه خیره بودم!!!
-
دوست ....
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 12:52
دلم می خواست مثل نتهایی موسیقی برای هم زاده می شدیم ... اما اینطوری نیست ... ساز من سالهاست که صدایی ازش نیومده .... اشتباه کردم . . . من تنهام و تنهایی خصوصیت روحی من شده ... توی پیله خودم جایی برای ورود تازه وارد دیر آشنا نیست . . . خدایا آرومم کن !
-
پرواز
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 09:54
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است. (فروغ)
-
دوست خیالی
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 12:51
داشتن یه دوست خیالی که مطمئنی دوست توست بهتر از یه دوست واقعیه که فقط فکر می کنی با تو دوسته !!! به یاد الفی اتکینز و دوست خیالی با وفاش
-
اتاق ته راهرو
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 12:27
اتاق ته راهرو همیشه مثل عبادتگاه ماسونها پر از رمز و رازه ... اتاق رئیس بزرگ ... یه مانیتور داره که به سیستم مدار بسته اتاقا متصله ! یعنی وقتی من آپ می کنم می بینه ؟ تا حالا چیزی نشنیدم بگه ... بگذریم خلاصه می گن وقتی جلسه برگزار می شه دور یه چیزی شبیه میز ناهارخوری خودمون جمع می شن و درباره ی مسائل مهمی مثل طعم...
-
عکس اتفاقی ..... !!!!!
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 11:13
این چیه ؟ کی می تونه حدس بزنه ؟ یه راهنمایی: متعلق به منه !!!!!!!!!!!!!!!!! دیتیل لبه ی پایینی پرده ی اتاق دوستداشتنی خودم
-
گیتار تنهای من
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 10:54
این طفلکی اسمش داداریو /گیتاره منه رنگ اصلی اینا هم که معرف حضور هستن به جای ناخنای دست راست استفاده می کنیم
-
اداره جات
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 15:53
اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟ اینجا اداره ی محترمی است که همه ی آدماش مودبن و صبح سر وقت انگشت محترمشون رو روی تایمر فینگر تاچ می ذارن و عین آدم کوکی ها می رن سر میزاشون ... کار شروع می شه اول روزنامه های چاپ صبح و می خونن و چایی که به نظرم قوری محترم از رکن های اصلی کار توی اداره باشه ... آقای شکم گنده محترم که مدیر...
-
خاطره های تموم شده ...
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 15:35
به انتخابمون احترام بذار ... هر دو با هم تصمیم گرفتیم ... چرا باز میای و می خوای ثابت کنی که آدم خوبه ماجرا تو بودی و من نقش منفی ... خودتو خسته نکن من دیگه حوصله آدما رو ندارم ...
-
Hammer
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 15:10
دوسش دارم !!!!
-
.......
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 12:42
میانِ کتابها گشتم میانِ روزنامههای پوسیدهی پُرغبار، در خاطراتِ خویش در حافظهیی که دیگر مدد نمیکند خود را جُستم و فردا را. عجبا! جُستجوگرم من نه جُستجو شونده. من اینجایم و آینده در مشتهای من. « شاملو »
-
«ــ جهان را که آفرید؟»
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 12:39
«ــ جهان را که آفرید؟» «ــ جهان را؟ من آفریدم! بجز آن که چون مناش انگشتانِ معجزهگر باشد که را توانِ آفرینشِ این هست؟ جهان را من آفریدم.» «ــ جهان را چگونه آفریدی؟» «ــ چگونه؟ به لطفِ کودکانهی اعجاز! به جز آن که رؤیتی چو مناش باشد (تعادلِ ظریفِ یکی ناممکن در ذُروهی امکان) که را طاقتِ پاسخ گفتنِ این هست؟ به کرشمه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 12:24
خدا به ما انگشت داده – مامان می گه « با چنگال بخور » مامان می گه « آلو بخور، هویج بخور، سبزی بخور » اما خدا به ما بستنی لذید داده. خدا به ما انگشت داده – مامان می گه « از دستمال استفاده آنی. » « اما خدا به ما قوطی حلبی داده آه بازی آنیم. خدا به ما باران داده – مامان می گه « بیا خیس نشی » اما خدا به ما سطل زغال داده...
-
خدا چه نعمتهایی داده به ما ....
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 10:59
خدا به ما انگشت داده – مامان می گه « داد نزن » خدا به ما صدا داده – مامان می گه « اما خدا به ما بستنی لذید داده «. شلپ شلپ آلم بخور، هویج بخور، سبزی بخور » مامان می گه . از دستمال استفاده آنی » خدا به ما انگشت داده – مامان می گه » خدا توی خیابان گودال های پر آب داده – مامان می گه « نکن « اما خدا به ما قوطی حلبی داده...
-
پدر ....
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:25
بابایی دلم عجیب برات تنگ شده ... امشب بیا به خوابم ... خیلی تنهام .... می خوام باهات حرف بزنم بابایی ... دلم گرفته....................
-
خدایا ...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:20
خدایا فقط یه چیز می خوام بگم اینکه شکرت که تو خدای منی و تنهام نمی ذاری / بازم این بنده ی کوچیکت دلش گرفته و جز تو کسی نمی تونه بدادش برسه . . . خدایا بازم نذار که . . .
-
SEVEN POUND
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 14:17
فیلم بسیار جذاب با بازی زیبای ویل اسمیت ماجرای یک همسر وفادار که بعد از مرگ همسرش تو تصادف تصمیم به خودکشی می گیره اما قبلش آدمایی رو پیدا می کنه تا اعضای بدنش رو به اونها اهدا کنه و .....
-
نادر ابراهیمی
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 13:55
نویسنده و شاعر مورد علاقه من و این کتابش که بارها خوندمش عشق به دیگری، ضرورت نیست، حادثه است. عشق به وطن، ضرورت است نه حادثه. عشق به خدا ترکیبی ست از ضرورت و حادثه.
-
کریستین بوبن
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 13:51
نویسنده فوق العاده ایه توصیه می کنم کتابا شو بخونید خدا آن چیزی است که کودکان میدانند نه بزرگسالان